- شعر سپید
استخوانهای پوک شده از فقر
با هر شکست
متلاشی میشوند
اما هربار ایستادهام
شعر نوشتهام، ساز زدهام
و به روی خودم نیاوردهام
با همین دستهای معمولی
آنقدر بال زدهام
تا از کوچههای تنگ و تاریک
به کافههای بالای شهر
پرواز کنم
که زیر چراغهای نئون
دست در دستِ دختری از دنیای دیگر
بگذارم
وزیرها عوض میشوند
سفیرها عوض میشوند
فقیرها، نه!
بطور سیری ناپذیری عاشق بدست آوردنام
پس نخواه کوتاه بیایم!
من
درست مثل یک آونگ
بارها از نقطهی آرامشم میگذرم
اما نمیایستم
ما برای ایستادن آفریده نشدهایم
…
#بهزاد_رحیمی